توضیحات کامل :

این نوشتار مبانی نظری و پیشینه تحقیق نظریه های جامعه شناسی اخلاق می باشد. در بخش اول چارچوب و مبانی نظری نظریه های جامعه شناسی اخلاق تشریح می شود و در بخش دوم پیشینه نظری تحقیق نظریه های جامعه شناسی اخلاق در پژوهش های داخلی و خارجی مورد بررسی قرار می گیرد.

 
 
 
 
مقدمه
نظریه های جامعه شناختی، اخلاق را پدیده ای اجتماعی می-بینند و طبیعی است که در تبیین آن بر جامعه و عوامل اجتماعی تأکید کنند، ولی از آنجا که اخلاق خود پدیده ای چندبعدی و منتشر است که به  صورت های مختلفی نمودار می-شود، جامعه شناسان نیز وجوه متفاوتی از آن را برجسته می بینند. البته زمینه های وجودی و معرفتی متفاوت جامعه-شناسان نیز در اتخاذ رویکردهای متفاوت به اخلاق دخیل-اند. در میان نظریه های جامعه شناختی می توان سه رویکرد عاطفه گرایی، مادی ـ معیشتی و عقلانی را رصد نمود.    
 
 
 
 
2-3-2- 1- عاطفه گرایی
2-3-2-1-1-اخلاق به مثابه امر قدسی
دورکیم از محدود جامعه شناسانی است که به طور مستقل دربارۀ اخلاق اندیشیده و نوشته است. هدف او تأسیس علم اخلاق برای جوامعی است که از دنیای گذشته و اخلاقیات آن بریده است و باید با اخلاقیات جدید سر و سامان یابد. این علم می گوید، جوامع جدید، اخلاق خاص خویش را پدید     می آورند، همچنانکه جوامع گذشته، اخلاق خاص خود را پدید آوردند.
     از نگاه دورکیم هر نظام اخلاقی یک دستگاه قواعد رفتار است و قواعد اخلاقی نیز انواعی دارد: اخلاق روزمره، اخلاق حرفه ای، اخلاق مدنی، اخلاق قراردادی. اما همۀ فنون قاعده هایی دارند که چگونگی رفتار را مشخص می-کنند. پس قواعد اخلاقی چه تفاوتی با قواعد دیگر دارند؟ دورکیم با پیروی از کانت پاسخ می دهد که قواعد اخلاقی الزام آورند، ولی او می خواهد تبیینی علمی و تجربی از اخلاق ارائه کند و البته برخلاف ادعای کانت، مدعی است مفهوم تکلیف به تنهایی تمامی معنای اخلاق را پوشش نمی-دهد و برای کامل کردن آن باید علاوه بر تکلیف، مطبوعیت یا دلپذیری را نیز به آن افزود. پس وجه صوری اخلاق همان تکلیف و الزام کانت است و وجه محتوایی آن دلپذیری است. عقل و عاطفه با هم، امر اخلاقی را شکل می-دهند.
         دلپذیری عمل، انسان را به سوی خویش می کشد، ولی عمل اخلاقی به گونه ای است که فرد نمی تواند بدون سختی و بی آنکه اجباری بر خویش وارد آورد آن را انجام دهد. عمل اخلاقی بدون اعمال اجبار و فشار بر طبیعت فرد، ممکن نمی شود. چگونه این دو جنبۀ متناقض ـ اجبار و دلپذیری ـ در مفهوم اخلاق جمع می شوند؟ 
 
  دورکیم برای تشخیص قواعد اخلاقی از قواعد دیگر به پیامدهای تخطی از قواعد توجه می دهد. اصولاً تخطی از قواعد، دو دسته پیامد یا نتیجه به همراه دارد: 
1) دسته ای از پیامدها به صورت تکوینی و مکانیکی، نتیجۀ عمل تخلف از قاعده اند. اگر بهداشت را رعایت نکنیم مریض می شویم. 
2) در دستۀ دیگر میان عمل و نتیجۀ آن، این پیوند تکوینی وجود ندارد. این نوع پیامد، نتیجۀ تکوینی و طبیعی خود عمل نیست، بلکه پاداشی است که به عمل داده می شود.
 
     «تعیین پاداش به ویژگی های کنش بستگی ندارد، بلکه در رابطه با ناهمسازی رفتار با قاعدۀ   نهی کننده آن  است. وجود قاعده و رابطه ای که عمل با آن دارد، تعیین کنندۀ پاداش است. بنابراین      آدم کشی در زمان جنگ بد نیست. بدین ترتیب، مفهوم ژرف تری از پاداش به دست می آید. پاداش از محتوای عمل بر نمی خیزد، بلکه ناشی از عدم انطباق و ناهمسازی عمل با قاعده ای-است که از پیش نهاده شده است. ما تنها به این دلیل ساده که قواعدی اعمالی را منع می کنند، مراقبیم که آن اعمال را انجام ندهیم. تکلیف همان خصلت اجباری اعمالی است که با قواعد اخلاقی سازگارند.»(دورکیم،1360: 58 )
 
      تکلیف و اجبار ما را به ناکافی بودن اخلاق فایده-گرایی آگاه می کند. اصولاً دورکیم فایده گرایی را اخلاق نمی دانست و از این رو متولیان و مروجان آن، مورد انتقاد جدی او بودند. به  ویژه دورکیم از این نظر با آنان مشکل داشت که آن را تنها اخلاق ممکن برای جهان دنیوی جدید می دانستند. منازعۀ دورکیم با این نحله در تمامی آثار او بازگو شده است.
     دلپذیری، نیز نابسندگی تبیین کانت و وظیفه گرایی را به ما نشان می دهد. دورکیم در اخلاق، برای عاطفه و احساسات ناعقلانی سهمی چاره ناپذیر قائل می شود؛ تمایلاتی که کانت از ابتنای اخلاق بر آنها به شدت احتراز می کرد و اتفاقاً اشتباه گذشتگان را در همین نکته می دید.
 
     رابطۀ این دو عنصر(تکلیف و دلپذیری) برحسب زمان تغییر می کند. در هر دوره ای، سهم هر کدام کم یا زیاد می شود. رابطۀ میان آنها در یک دوره معین نیز از فردی به فردی متفاوت است. برای بعضی افراد، عمل اخلاقی دلپذیر است و بعضی افراد، حس قاعده یابی دارند و در تکاپوی یافتن امر و فرمان اند. هر فرد، اخلاق مشترک را به شیوه خود بیان می کند و تحت تأثیر محیط، تعلیم و تربیت و میراث اخلاقی، قواعد اخلاقی را از روزنۀ ویژه ای می بیند. 
 
   دورکیم برای تشریح نظر خود به یک مقایسه روی می-آورد و مفهوم «اخلاق» را با مفهوم «مقدس» مقایسه می-کند. از نظر تاریخی رابطۀ خویشاوندی آنها را توضیح می-دهد. مفهوم مقدس دو ویژگی دارد: چیز مقدس، هم حرمت دارد و ما را از خود دور می کند و هم مورد عشق و خواست ماست. این همان احساس دوگانه ای است که متناقض می-نماید. شخصیت انسانی نیز با همین جنبۀ دوگانه، به ما عرضه می گردد. هنگامی که این شخصیت از آن دیگری است، القا کنندۀ گونه ای احساس مذهبی در ماست که با ما فاصله دارد. چنانکه گویی این شخصیت با هاله ای از تقدس که جداکنندۀ او از دیگر چیزهاست احاطه شده است، ولی در عین حال این شخصیت مورد علاقه و گرایش ماست و تلاش-های ما در راستای تکامل آن است؛ آرمانی است که می-کوشیم به کامل ترین وجهی که در توان ماست، آن را محقق کنیم.
 
      «اگر زندگی اخلاقی را با حیات مذهبی مقایسه نکنیم دریافت آن بسیار دشوار خواهد شد. طیّ سده ها، حیات اخلاقی و زندگی دینی پیوندهای تنگاتنگی با یکدیگر داشته و حتی یکسره با هم در آمیخته  اند و حتی امروزه ناگزیریم بپذیریم که این پیوند نزدیک در اکثریت آگاهی-ها پایدار مانده است. بنابراین، پیداست که حیات اخلاقی نتوانسته و هرگز نخواهد توانست خویشتن را از کلیه خصلت های مشترکش با حیات دینی بی نیاز سازد. پس باید چیزی از دین در اخلاق و چیزی از اخلاق در دین وجود داشته باشد و عملاً حیات اخلاقی کنونی سراپا انباشته از دین گرایی است. البته این بنیاد مذهبی تغییر می کند. مسلم است که این دین گرایی اخلاقی گرایش دارد که کاملاً از دین گرایی خداشناسانه جدا و متمایز گردد.»(دورکیم،1360 :67)
دورکیم از مقایسۀ امر مقدس و اخلاق نتیجه می گیرد که ریشۀ امر اخلاقی را باید در امر مقدس جستجو کرد. حکمروا بودن قواعد اخلاقی و بی نیاز بودن آنها از کنترل بیرونی ناشی از همین امر است.  
      دورکیم برداشت ذهنی عالمان و فیلسوفان اخلاق را نقد و طرد می کند و تبیینی علمی را جایگزین آن می سازد. باید دید، این تبیینِ بدیل، چگونه است؟
     نخستین اصل موضوعۀ دورکیم این است که مخاطب تکالیف اخلاقی، موجودات آگاه یا انسان‌ها هستند و هر عملی تنها می تواند دو هدف داشته باشد: خود فرد یا دیگرانی جز او!
 
 
 
 
 
منبع:فروشگاه ساز فایلینا
 
 
 

     شاید در نگاه اول، سخن گفتن از اخلاق با رویکرد منفعت­گرایی یا مادی معیشتی دشوار به نظر برسد، ولی گلدنر، درست از همین منظر به چگونگی ارتباط اخلاق با جامعه­شناسی مدرن می­پردازد و تلاش می­کند تا خودداری جامعه­شناسان از تبیین جامعه­شناختی اخلاق را تشریح کند. او می­پرسد چرا جامعه­شناسی اخلاق پا نگرفت؟ و با وجود اینکه اخلاق در مقام متغیر مستقل، جایگاه برجسته­ای در نظریه­های جامعه­شناسی دارد، ولی هیچگاه در جایگاه متغیر وابسته این نظریه­ها قرار نمی­گیرد؟ به زعم وی این مسئله به ماهیت اخلاق و هویت جامعه­شناسی مدرن­ بر می­گردد و با طرح و وارسی آن می­توان به تبار اخلاق و جامعه­شناسی پی­برد.

­ از نگاه وی فایده­باوری و اصالت سودمندی در فرهنگ بورژوازی، علت بحران اخلاقی جوامع مدرن است و جامعه شناسی غربی نیز پاسخی به چالش­های فرهنگ اصالت سودمندی است.

     او دربارۀ شکل­گیری طبقۀ متوسط و فرهنگ آن معتقد است که «طبقه متوسط در کنار زندگی مسیحی دوره فئودال توسعه می­یافت و هرچند از پایگاه و منزلت محکمی برخوردار نبود، اما به علت مفید بودنش از طرف برگزیدگان تحمل می­شد. از دیدگاه نظام پایگاه­های اجتماعی فئودال، طبقه متوسطی وجود نداشت و از نظر اجتماعی از اهمیتی برخوردار نبود و به این علت است که آبه سی اس می­پرسد که طبقه سوم چیست؟ و پاسخ می­دهد چیزی نیست، اما می­خواهد چیزی بشود. از دیدگاه فئودال مسئله پایگاه طبقه متوسط مطرح نبود، بلکه فعالیت­هایی که انجام می­داد؛ یعنی خدمات و کارکردهای آن قابل اهمیت بود. اما پس از چندی طبقه متوسط به سودمندی خود غره شد و به ارزیابی قشرهای اجتماعی دیگر بر مبنای مفید بودن یا نبودن پرداخت. هنگامی که معیارهای سودمندی طبقه متوسط، توسط سایر گروه­ها هم پذیرفته و با ارزش محسوب شد بر اهمیت طبقه متوسط افزوده شد. دراین زمان به جای اینکه سودمندی فقط مبنایی برای تحمل این طبقه باشد به خودی خود مورد احترام قرار گرفت»(گلدنر،1383 :82).

        مفهوم سودمندی ریشه در تجربه بازار دارد، در بازار افراد می­توانند آنچه که می­خواهند خریداری کنند و دیگران هم آنچه را که مورد احتیاج بود تولید می­کنند و منشا اصلی فرهنگ سودمندگرا در تجربه بازار و دسترسی به بازار کالاها و خدمات بود. ارزیابی افراد یا فعالیت­ها از دیدگاه سودمندی شامل ارزیابی نتایجی می­شود که به دست می­آید. پیدایش و گسترش فرهنگ اصالت سودمندی از تحول اقتصاد مالکانه به اقتصاد بازاری و پیدایش طبقه­ای اجتماعی خبر می­داد که سرنوشت آن به بازار و محاسبه نتایج فعالیت­هایش بستگی داشت.

     فرهنگ سودمندگرا با مسیحیت که اهداف اخلاقی را با ارزش می­دانست و افراد را براساس پیروی از اخلاق دینی ارزشیابی می­کرد در تضاد بود. سودمندگرایی طبقه متوسط با اخلاق به عنوان پدیده­ای مقدس و ماورایی مطابقت نداشت.« بارون دهولباخ در طول عصر روشنگری اظهار می­دارد  که وظایف از طرف خدا به انسان محول نمی­شوند بلکه از ماهیت خود انسان سرچشمه می­گیرند. بیشتر فلاسفه آن دوره تعریف توسان را در مورد پرهیزگاری که معتقد بود وفاداری به انجام اموری است که عقل حکم می­کند پذیرفته بودند. افراد نباید به دیگران صدمه بزنند نه به این علت که قوانین کهن یا قوانین طلایی دین چنین می­گویند بلکه به این علت که چنین کاری دور از عقل است. به این ترتیب مسیحیت دچار یک بیماری مهلکی شد به طوری که در آخرین ربع قرن 19برای بسیاری از افراد جای تعجب نبود که نیچه از مرگ خدایان سخن می­گوید».(گلدنر،1383 :86)

    بنا به اصالت سودمندی، ارزش­گذاری تنها از طریق نتایج سودمند یک عمل ممکن می­شود و سودمندی نیز در زمان و مکان تغییر می­کند. درنتیجه مفید بودن حالتی نسبی است که بر طبق فایده­ای که در حالت خاص دارد و یا رابطه­ای که با سایر عوامل برای رسیدن به هدفی دارد سودمند دیده می­شود و سودمندگرایی به سوی نوعی نسبی­گرایی میل می­کند.« به طوری که جان لاک ضمن اینکه در جستجوی معیاری واحد و جهانی برای اخلاق خوشبختی بود تأکید می­کرد که به ندرت می­توان اصولی برای اخلاق پیدا کرد که بتوان نام برد و قواعد فضیلتی یافت که درجایی حقیر شمرده نشده و یا مورد نکوهش قرار نگرفته باشد؛ زیرا شیوه زندگی در جوامع تحت تأثیر عقاید عملی انسان‌ها و قواعد زندگی متضادی قرار دارد»(همان:87).

   از منظر این فرهنگ، معیارهای غیر این­جهانی و فراتر از انسان درمورد او قضاوت نمی­کنند بلکه انسان‌ها و ماهیت خودشان  آنها را ارزیابی می­کنند. اشیا در رابطه با انسان سودمند یا بی­فایده هستند و برای نفع و خوشبختی او وجود دارند. ارزیابی انسان‌ها و اشیا از منظر نتایج آنها؛ یعنی چگونه می­توان از آنها برای رسیدن به اهداف مورد نظر استفاده کرد و اینکه آنها فی­نفسه چه هستند؟ و اینکه ذاتاً خوب باشند مطرح نیست. هیچ چیز به خودی خود خوب یا بد نیست بلکه باید دید چه نتایجی تولید می­کند؟

    بنابراین با فرهنگ اصالت سودمندی، ارزیابی دوبارۀ ارزش‌های بشری در پرتو فایده­باوری آغاز می‌گردد و کانون توجه از قضاوت اخلاقی تبدیل به قضاوتی شد که بر مبنای دانش انجام می­گیرد. این سؤال که آیا عملی ذاتاً صحیح است به تدریج جای خود را به کوشش برای ارزیابی نتایج عمل می­دهد. سؤال در مورد رفتار انسان به تدریج به جای اینکه بر مبنای «اخلاق» شکل بگیرد براساس«واقعیت ها» شکل می­گیرد.

     بدین­ترتیب، گلدنر نتیجه می­گیرد سودمندگرایی، حوزه اخلاق را محدود می­سازد و بر اهمیت قضاوت بر مبنای دانش تأکید کرده آن را توسعه می­دهد و ارزش اخلاقی را که در جهت اهداف از پیش تعیین شده کار می­کند تضعیف می­کند. به گزینش عمل بدون در نظر گرفتن تقدم اخلاقی آن می­پردازد و تأکید بر نتایج نامعلوم و موکول به آیندۀ قضاوت­های اخلاقی را به تعویق می­اندازد و آنها را به قضاوت بر مبنای دانش تجربی ضمیمه می­کند.

 
 
 
 
 
 
 
 
فهرست مطالب

مبانی نظریدر مورد  نظریه های جامعه شناسی اخلاق

نظریه های جامعه شناسی اخلاق 1
2-3-2- نظریه های جامعه شناسی 1
2-3-2- 1- عاطفه گرایی 2
2-3-2-1-1-اخلاق به مثابه امر قدسی 2
2-3-2-1-2- اخلاق، مرز میان کنشهای عقلانی و غیر عقلانی 16
2-3-2-1-3- اخلاق به مثابه عاطفه تعمیمیافته 27
2-3-3- 2- منفعت گرایی(مادی معیشتی) 38

پیشینه پژوهش در مورد نظریه های جامعه شناسی اخلاق

2-3-5- چارچوب نظری 63
2-3-5- 1-  مدل نظری 89
6-1- فهرست منابع 92